پیرمرد دلش برای دختر و نوه هایش تنگ شده بود . او که بازنشسته بود تصمیم گرفت در اواسط روز به منزل دخترش برود و او را ببیند . دخترش در یک ساختمان هشت واحدی زندگی می کرد . یکی از واحدها متعلق به او بود که همراه با همسر و فرزندانش در آن به سر می برد. ساختمان مذکور فاقد مدیر بود و امور مشترک آن با توافق دسته جمعی مالکان اداره می شد.
در آن روز سرد با دخترش تماس گرفت و گفت در حال حرکت برای دیدار آن هاست . دخترش از این که پدر را دوباره می دید خوشحال بود. پیرمرد قدم زنان مسیر را پیمود و به پشت در منزل دخترش رسید و زنگ واحد مربوطه را فشار داد. باد سردی وزیدن گرفت و در عین سردی به شدت می وزید. ناگهان جسمی سخت به سر پیرمرد اصابت کرد و او در دم جان باخت. دختر که در را باز کرده بود منتظر ورود پدرش به منزل بود تا به او خوش امد بگوید و با او روبوسی نماید . از تاخیر پدر نگران شد . با خود می گفت نکند هنگام بالا آمدن از پله ها زمین افتاده باشد یا به او آسیبی رسیده باشد . به سرعت از در خارج شد پله ها را یکی پس از دیگری پایین رفت تا به در ورودی رسید و با جنازه پدر روبرو شد.
ماجرا از این قرار بود که در اثر سرمای زمستان و شل بودن سنگ های قرنیز پشت بام ساختمان یکی از سنگ ها در اثر وزش باد از محل قرار گرفتن خود جدا شده و درست بر سر پیرمرد که زیر آن محل ایستاده بود سقوط کرده بود . کارشناس علت این حادثه را ناشی از عدم بازبینی و کنترل سنگ های منصوبه در پشت بام تشخیص داده بود . ولی ساختمان مدیری نداشت که در مقابل این حادثه پاسخگو باشد .
چند روز بعد دختر که به تازگی عزادار پدر شده بود در دادسرا حاضر شده و به همراه بقیه مالکین واحدها به عنوان شرکت در قتل غیر عمدی پدرش که از عدم رعایت مقررات ایمنی ناشی شده بود مورد تفهیم اتهام قاضی دادسرا قرار گرفت . قاضی در مقابل سوال دختر که با چشمان اشکبار پرسید ایا من هم در قتل پدرم شریک بوده ام ؟سکوت معنا داری کرد و اکنون بیش از ده سال از آن حادثه می گذرد.