پروانهها در مرداب (فرار از خانه)
(داستانهاي واقعي از پروندههاي قضايي) یک شب که با پدرم دعوا کردم با ناراحتی به
(داستانهاي واقعي از پروندههاي قضايي) یک شب که با پدرم دعوا کردم با ناراحتی به
(داستانهاي واقعي از پروندههاي قضايي) چندی قبل مردی به مأموران پلیس مراجعه کرد و مدعی
1) – زنگ زدم دفتر وكيلم ، به منشي اش مي گم: آقاي وكيل تشريف
1) – پشت در بازپرسي تا نوبتم بشه دارم دعا مي خونم . بغل دستيم ميگه: