کاش به یک لقمه نان حلال قناعت میکردم!
صدای غرش موتور، صورتهایی که با کلاه بافتنی پوشانده شده بودند، شیشههایی که با قنداق اسلحه خرد میشدند و بر سنگفرش پیادهروها میریختند و چهره پریشان طلافروشانی که مرگ را در چند قدمی خود میدیدند، تصویری از خلافهای «میثم» 30ساله است. او را در تلویزیون هم دیده بودم که پشت به دوربین ایستاده بود تا آبروی خانوادهاش نرود و اینکه شاهدان و مالباختگان با وحشت از سرقتهای مسلحانه او صحبت میکردند. با اینکه پدرش سالها زحمت کشیده بود تا فرزندانش راه درست به دست آوردن نان حلال را بیاموزند، او دنبالهروی رفقای نابابی شد تا یکشبه، ره صدساله را با دزدی بپیماید!
چرا به زندان افتادی؟
به اتهام شرکت در سرقت مسلحانه.
سابقه داری؟
اصلاً. نه خودم و نه اعضای خانوادهام، هیچ کدام سابقه خلاف نداریم.
به صورت باندی فعالیت میکردید؟
من و 5 نفر دیگر به صورت یک باند سرقت مسلحانه به طلافروشیها دستبرد میزدیم. البته سایر اعضای باند 5سرقت مرتکب شدهاند اما من فقط در سه فقره همراهییشان کردهام.
گستره سرقتهایتان به همه جای ایران میرسد.این طور نیست؟
کل سرقتها در شهرهای دزفول، شوش، اهواز، شمال و تهران رخ داده است یعنی در هر کدام از این محلها، فقط یک طلافروشی را مورد سرقت قرار دادیم که من فقط در سه تای آخر همراه آنها بودم.
چه مقدار پول یا طلا به دست آوردی؟ منظورم سهم خودت است؟
ما همه طلاها را به رئیس باند میدادیم و خود من حتی یک قطعه کوچک طلا هم نگرفتم. 55میلیون تومان سهم من از حضور در 3 فقره سرقت بود.
طلافروشیهای خاصی مدنظرتان بود؟
غالبا مغازه هایی که نرده مقابل ویترین نداشتند و بدون حفاظ بودند، مورد دستبرد قرار میگرفتند.
ونقش تو در این میان چه بود؟
من کیسه به دست، صورتم را با کلاه بافتنی میپوشاندم، همراه یکی دو تا از بچهها که اسلحه داشتند وارد میشدم و طلاها را به سرعت جمع میکردم. آنان هم مقابل مغازه و داخل آن تیراندازی هوایی می کردند تا کسی نزدیک نشود.این سرقتها حدود 40 یا 45 ثانیه، بیشتر از این طول نمیکشید.
چه زمان و چگونه دستگیر شدید؟
هفتم اسفند دستگیر و به اداره آگاهی منتقل شدیم. نمیدانم چگونه رد ما را گرفته بودند. به ما چیزی نگفتند. همیشه مواظب شناسایی نشدن خود بودیم اما امروز اینجاییم.
چه طور به سمت این خلاف کشیده شدی؟
«فرشاد» عضو باند، یکی از دوستان دوران سربازی من بود. با هم رفت و آمد خانوادگی داشتیم و به پیشنهاد او مرتکب سرقت شدم.
همسر یا اعضای خانواده اتاطلاع داشتند یا مشکوک نبودند؟
هیچ کس اطلاع نداشت. چون فرشاد در کار خرید و فروش ماشین هم بود، میگفتم با او کار میکنم و این پولها بابت همین کار به دستم میرسد.
بعد از دستگیری خانوادهات را دیده ای؟
نه، در خانه بود که دستگیر شدم و تاکنون کسی را ندیدهام. پدرم در ساری کشاورز است. یک عمر زحمت برای من، برادر و دو خواهرم کشیده است. برایم آسان نیست که بتوانم چشم در چشمش بایستم! من بچه اول خانواده هستم، باید برای برادر و خواهرانم الگو میشدم ولی راهم اشتباه بود.
به ورشکستگی، از هم پاشیده شدن زندگی یا مشکلات زیادی که برای مالباخته و خانوادهاش ایجاد میشود، فکرهم میکردی؟
متأسفانه طعم پول سرقتی، باعث میشود آدم به این مسائل فکر نکند. به نظر من مالباختگان در مدت کوتاهی دوباره پولدار می شدند. فقط به فکر خودم بودم و به دیگران فکر نمی کردم.
فکر این موضوع را نکردی که وقتی دخترت بزرگ شد، چه طور میتواند به داشتن یک پدر سارق افتخار کند؟
راجع به دخترم نپرسید. او همه زندگی من است. کاش به یک لقمه نان حلال قناعت می کردم و به بهانه آسایش خانوادهام و رفاه فرزندم، دست به خلاف و نان حرام نمی زدم. کاش یک بار دخترم را ببینم. کاش قبلاً یک ساعت بازداشت را دیده بودم .