زمستان تاریک زندگی ام با ازدواج شروع شد!
وقتی فریده بچه بود، زمستان برایش معنایی جز برف و آدم برفی و بازی نداشت ولی سالها بعد دیگر زمستان تمام زیبایی اش را برای او از دست داده و فقط تاریکی بود و تاریکی. میگوید: در 18 سالگی با مردی ازدواج کردم که همسر و دو پسر چهار و یازده ساله اش را در یک سانحه رانندگی از دست داده بود. خانواده من فقیر بودند و به خاطر همین بیشتر از پنج کلاس نتوانستم درس بخوانم. سیاوش دوازده سال از من بزرگتر ولی وضع مالیاش کمی خوب بود. خانواده همسرش او را به خاطر بی احتیاطی در رانندگی مقصر می دانستند و ازدواج او با دختری 18ساله برایشان غیرقابل توجیه بود.
رفتار همسرت چطور بود؟
سری از روی تأسف و غم تکان می دهد و می گوید: تا زمانی که خانواده سیاوش به خانه ما نمی آمدند، رفتار او بد نبود وای از روزی که می آمدند، من با عروس قبلی مقایسه می کردند و در پایان دعوایی به راه می انداختند و می رفتند. همین رفتار خانواده اش بر روی او نیز اثر گذاشت و کم کم رفتارهای شوهرم هم عوض شد. او به همه چیز مشکوک بود، وضع مالی بد خانواده من و حرفهای خانواده خودش به او، این باور را می داد که من فقط به خاطر مال و دارایی اش که یک خانه کوچک، یک ماشین و یک مغازه مواد غذایی بود، با او ازدواج كرده ام.
زندگيام با شوهرم به نتیجه نرسید. هفت سال با هم زندگي كردیم ولي صاحب فرزندي نشدیم. برای بچهدار شدن به مطب هر دکتری که آدرسش را به ما می دادند می رفتیم اما بعد از چندین و چند بار آزمایش پزشکان گفتند که سیاوش در اثر تصادف مشکل دار شده و دیگرنمی تواند فرزند دار شود همين موضوع مشلات دیگری را پیش پای زندگیمان گذاشت. خانواده من مي گفتند اگر بچه نداشته باشي، دارايي شوهرت را خانواده اش تصاحب مي كنند، از طرفي شوهرم تحت فشار خانواده اش مي گفت دكترها دروغ مي گويند، من مشكلي ندارم. مشكل اصلي مربوط به خودت است، من قبل از اين دو بچه داشتم.
بالاخره چه شد؟
با شدت گرفتن اختلافاتي كه مسبب آن دخالت هر دو خانواده بود، طلاق توافقي گرفتيم. من در قبال مهريه ام، يك قطعه زمين 60متري از شوهرم گرفتم و بهاين صورت خانواده ام هم نفس راحتي كشيدند اما زمستان تاریک زندگی من در 18سالگی با ازدواجم شروع شده بود و نمی دانستم چه سرنوشت شومی در انتظارم است.
دوباره ازدواج كردي؟
بله، اما كاش ازدواج نمي كردم. اين بار خودم با مردي آشنا شدم. اسمش امید بود، خريد و فروش ماشين در اين نمايشگاه و آن نمايشگاه مي كرد. هنوز دو ماه از ازدواج دوم نگذشته بود كه فهميدم هوو دارم.
هنوز با شوهر دومت زندگي مي كني؟
بله، البته بدون خرجي و فقط اسمش در شناسنامه ام است، زن اولش او را از خانه بيرون كرده بود و بيشتر وقتها مجبور مي شد به خانه من بيايد و از من هم پول مي گرفت! از وقتي اعتيادش بيشتر شده بود، همان كار خريد و فروش ماشين را هم به زور انجام مي داد. ما صاحب دو دختر دوقلو شدیم.
به چه جرمی دستگیر شدی؟
به جرم حمل مواد مخدر.
كي معتاد شدی؟
امید دو سال پیش من را به تریاک معتاد کرد تا مرتب به خاطر اعتیادش با او دعوا نکنم! اختلافش هم با زن اولش به خاطر اعتيادش بود.
با توجه به بیکاری، اعتیاد و فقر چطور هزینه های خرید تریاک را تأمین می کردی؟
با بدبختی. فقط که هزینه اعتیاد نبود. شکم بچه ها را هم باید سیر می کردم.بیشتروقت ها از این و آن کمک میگرفتم. روزی 5هزار تومان خرج تریاکم می شد ولی شوهرم 15هزار تومان در روز برای کراک خرج میکرد. او بدون رحم به خانواده اش از من می دزدید. بچهها از چند ماه قبل از زنداني شدنم، پيش مادرشوهرم هستند. او يك زن پير و كم حوصله است ولي دلش به حال بچه ها مي سوزد و از آنان نگهداری می کند.
خانوادهات از دستگيري تو خبر دارند؟
نمی دانم، تلفن نداریم. در این مدت از خانواده ام خبر ندارم. يعني بعد از ازدواج با امید مرا طرد كرده بودند. پدرم مي گفت دختري كه خودش براي ازدواج با مردي اصرار كند، دختر من نيست. بعد از فهميدن ماجراي ازدواج اول امید و نیز اعتيادش،ديگر مرا قبول نداشتند. شوهرم که بیکار بود و هیچ وقتی به فکر تهیه لقمه نانی نبود، می گفت تو هم بیا تریاک بکش تا من تنها سر منقل ننشینم. وقتی چند بار مصرف کردم، ناراحتی های روحی ام کمتر شد و بعد از چند بار مصرف متوجه شدم که معتاد شده ام.