اولش با بازی شروع شد …
کشورش ویرانتر از آن بود که بتواند لقمهای نان برای زن و فرزندانش تأمین کند. جنگ بود و فقر و گرسنگی، آمده بود تا کار کند ولی درگیر پروندهای جنایی شد. زن و بچههایش را هم با همان جنگ از دست داد. ظاهر 19 سال پیش به ایران آمد تا مانند افغانیهای دیگر کار کند و برای خانوادهاش پول بفرستد ولی با یک اشتباه، به زندان قزلحصار آمد و حالا نه خانواده دارد، نه امیدی به زندگی.
چرا زندانی هستی؟
هفده سال است به جرم قتل زندانیام، ولی این اتهام را قبول ندارم!
چه شد که به ایران آمدی؟
چون در افغانستان نانی برای خوردن پیدا نمی کردیم، به ایران آمدم. یک دختر یک ساله و یک پسر دو ساله داشتم. مدتی کار کردم و برای زن و بچههایم پول فرستادم ولی یک روز از تلویزیون شنیدم که آمریکاییها کابل را بمباران کرده و خیلیها کشته شدهاند. نگران شده و به خانهام زنگ زدم، اما موفق نشدم با کسی صحبت کنم، بعد به خانه اقوام زنگ زدم، تا این که یکی از آنان گفت زن و هر دو بچه ام در بمباران مردهاند. تصورش سخت است، برای من شنیدن این خبر در یک کشور غریب آسان نبود. خیلی روحیهام را باخته بودم و کاری از دستم برنمیآمد.
چه طور درگیر ماجرای قتل شدهای؟
در آبسرد دماوند کار میکردم. آن جا بین همشهریانم به خاطر قمار دعوا اتفاق افتاد. یک نزاع دسته جمعی، من هم به طرفداری وارد شدم. شخصی به نام عیسی خان هم در آن دعوا بود که با چاقویش، به افغانی دیگری به نام خالدار ضربه ای زد. همان موقع دعوا تمام شد. هم من زخمی شده بودم و هم خالدار، هر دو ما را به بیمارستان بردند ولی خالدار مرد. عیسی خان فرار کرده بود. من زخم سطحی داشتم و مهم نبود. وقتی یک شب بعد مرخص شدم، دستبند به دستم زدند و یک سره از بیمارستان به آگاهی و بعد به زندان آمدم.
چون در دعوا چاقو داشتم، دستگیر شدم و قتل را بر گردن من انداختند. همشهریانم از عیسی خان حساب می بردند و چند نفرشان گفتند که من خالدار را زده ام. به خاطر کشته شدن زن و بچه هایم و دعوای آن شب، آن قدر به هم ریخته بودم که هر چه گفتند قبول کردم و گفتم من او را کشته ام. بعد هر چه گفتم کار من نبوده، قبول نکردند و از آن زمان به بعد که هفده سال می گذرد در این زندان هستم. حتی اثر انگشت من روی چاقویی که با آن خالدار کشته شده بود، نبود ولی بلاتکلیف مانده ام. من یک لحظه چاقو را از جیبم درآوردم اما هیچ ضربه ای به کسی نزدم.
چرا با چاقو وارد دعوا شده بودی؟
ما در یک شهر کوچک کار می کردیم و ساختمانهای نیمه کاره، امنیتی ندارند. حقوقمان را که می گرفتیم، تا جمع کنیم و به دست زن و بچه در افغانستان برسانیم، سختی زیادی می کشیدیم، ممکن بود سرقتی اتفاق بیفتد یا حتی به خاطر مبلغی پول، ما را بکشند. مجبور بودم برای دفاع از خودم، چاقو داشته باشم ولی آن روز در دعوا چاقو را بیرون کشیدم تا فقط خالدار و اطرافیانش را بترسانم. حتی دستم هم به خالدار نخورد. با چند نفر دیگر دعوا می کردم که آنان مرا با چاقو زدند.
وکیل داشتی؟
بله، اتفاقاً وکیل درخواست قسامه کرد ولی قاضی موافق نبود. وکیل در دادگاه به شاهدها گفت هر کس می گوید ظاهر قاتل است، قسم بخورد ولی نه آنان قسم خوردند و نه قاضی از آنان خواست.
چه حکمی برایت صادر شده؟
وکیلم گفته حکم قصاص صادر شده ولی هنوز به من ابلاغ نکرده اند. نمی دانم بعد از این چه مدت طول می کشد که تکلیفم معلوم شود. آزاد شوم یا این که مجازات قصاص در انتظارم باشد.
از خانواده مقتول خبر داری؟
نه، آن طور که همشهریانم می گویند، زن مقتول که ساکن افغانستان است، دوباره ازدواج کرده، خالدار بچه نداشت. پدر و مادرش هم فوت کرده اند و کسی نیست تا پیگیر پرونده ام شود و یا حداقل بدانم چه کسی از من شاکی است. شاید هم با نداشتن فرزند و پدر و مادر اولیای دم وجود ندارد.
می دانی که قمار حرام است؟
از روی سرگرمی بود. واقعاً نمی خواستم دعوا کنم. پشیمانم و به خاطر همین قمار، هفده سال است که زندانی هستم و حالا بعد از هفده سال قصاص می شوم! ما که نه خانواده ای کنارمان بود، نه سرگرمی و تفریحی داشتیم، خانواده خودم را هم که از دست داده بودم. اولش فقط بازی بود ولی بعد…
وقتت را در زندان چگونه می گذرانی؟
یا تلویزیون تماشا می کنم یا به ورزشگاه می روم. تمام این سالها را هم همینگونه گذرانده ام. در ضمن وکیل بند سالن هم هستم و کارهای هماهنگی سالن را انجام می دهم.