سرگذشت جوان موفقی که اعتیاد او را سارق حرفهای کرد؛
هیکل درشت و وزن سنگیناش،سنش را بیشتر از 25سال نشان میدهد. حتی وقتی میخواهد رو برویم بنشیند مجبور میشود که دو صندلی را کنار هم قرار دهد تا فضایی مناسب برای نشستن مهیا شود. پرونده «سعید» که این روزها ایام جوانی را در زندان رجاییشهر سپری میکند، پر از شاکیانی است که اموالشان به تاراج رفته است؛ 500 شاکی در پرونده زورگیر 165کیلویی صف کشیدهاند. به غیر از زورگیری، اتهاماتی همچون سرقت، تخریب اموال دولتی و تمرد نسبت به مأموران هم دراین پرونده رنگین به چشم میخورد.
اولین بار کی دست به سرقت زدی؟
سال 87 بود که از پدرم خواستم ماشین را دراختیارم بگذارد تا با دوستانم دوری بزنم؛ او ماشین نداد ومن به سراغ یکی از دوستانم به نام «محمد دماغ» رفتم تا ماشینی برایم بدزد. گفت 500هزار تومان میگیرم و پرایدی سرقتی را دو،سه روزه در اختیارت میگذارم. پول را دادم و ماشین را گرفتم؛ ولی روز بعد پلیس مرا پشت فرمان دستگیر کرد. یک سال به زندان رفتم. آن زمان 19ساله بودم.
و بعد از آزادی هم دوباره به سمت خلاف رفتی؟
بعد از آزادی که دیگر آبرویم در فامیل و محل رفته بود، دوباره به سراغ «محمددماغ» رفتم تا با هم کار کنیم. ظرف دو،سه روز او راههای سرقت ماشین یا لوازمش را به من یاد داد. بعد از آن پراید یا ضبط و لوازم پژو206 را سرقت میکردیم. دو بار دیگر هم دستگیر شدم ولی در کار حرفهای شدم.
ضبط و یا لوازم ماشین را چند میفروختی؟
اگر پنل داشت، تا 700هزار تومان ولی اگر پنلش نبود، کفی خالی را 50هزار تومان میفروختیم.
تو از خانواده مرفهی هستی و نیاز مالی نداشتی،پس چرا سرقت میکردی؟
نیاز مالی نداشتم چون پدرم در بازار بزرگ تهران مغازه دارد. حتی در17سالگی برایم مغازهای اجاره کرد که در آن مشغول خرید و فروش موبایل شدم. درآمد خوبی هم داشتم. اعتبارم در بازار به اندازه یک آدم پنجاه ساله بود، اما متأسفانه با داشتن دوستانی ناباب که با استفاده از وضع مالی خوبم دورم جمع شده بودند، شروع به مصرف قرصهای روانگردان و شیشه کردم. بعد از آن ناگهان وزنم بالا رفت،170 کیلو شدم. همه بازار متوجه اعتیادم شده بودند. یکشبه اعتبارم را از دست دادم. بعد از آن تحت تأثیر مصرف «شیشه» به سمت هیجاناتی مثل سرقت ماشین رفتم.
با این سوابق و 500نفر شاکی، برخورد خانوادهات چه طور است؟
آبرویشان را برده ام. فکر نمیکنم بتوانم ازدواج کنم یا زندگی موفقی داشته باشم. فاصله خانهمان تا بازار زیاد نیست؛ حوالی چهارراه سیروس است. همه پدرم را میشناسند. چند بار تلاش کردهاند تا ترک کنم ولی باز شروع کردهام. البته این را هم بگویم که این 500 نفر شاکی مال پرونده قبلی من است. چند شاکی هم برای سایر جرمهایم داشتم، ولی پدرم با پرداخت 60 میلیون تومان از چند تای آنان رضایت گرفت. بعد هم با وثیقه 100میلیونی پدرم آزاد شدم ولی باز به زندان برگشتم.
یعنی پدرت برای آزادیات از آن همه شاکی رضایت گرفت ولی تو دوباره خلاف کردی؟
سه ماه بعد از آزادی بود که دوباره به سمت «شیشه» رفتم. یک روز با «پیمان رشتی» یکی دیگر از دوستانم برای سرقت رفته بودیم. ما سوار 206سرقتی از مقابل کلانتری کن رد میشدیم که مأموران ایست دادند. من رانندگی میکردم. آنان هم سوار یک 206 شخصی بدون آژیر و نشان پلیس دنبالمان حرکت کردند. مأمور راننده، دست فرمان خوبی داشت. هرچه رفتم دنبالمان آمدند تا به «فیروزبهرام» در جاده ساوه رسیدیم. کم کم سه چرخ ماشین را پنچر کردند. با یک چرخ باز هم میرفتم. با درخواست کمکشان، یک بالگرد هم از آسمان تعقیبمان میکرد تا اینکه مقابلمان پیچیدند و دیگر هیچ راه فراری برایمان نماند. بعد از دستگیری و زدن دستبند، میخواستند ما را سوار سمند کنند ولی یکی از مأموران کلید دستبند را در دستم دید و درگیری به وجود آمد که « پیمان رشتی» کشته شد.
من زنده ماندم و حالا منتظرم ببینم چه پیش خواهد آمد. پرونده «پیمان رشتی» هم در جریان است تا ببینند مقصر او بوده یا پلیس؟ او هم مثل من سابقهدار بود.