نویسنده :مجتبی زارع نوقابی
این ماجرا جالب و شنیدنی است برای کسانی که می خواهند بدانند چه بر سر یک دختر و پسر جوان تحصیل کرده ای آمد که خود حقوق دان و وکیل بودند ، و عبرت آموز و دارای نکات آموزشی برای آنهایی که نمی خواهند به هر دلیل واهی و بی ارزشی زندگی خود را خراب کنند.
ریحانه و علیرضا در یک شب خاطره انگیز پاییزی در چهار سال قبل با هزار امید و آرزو با یکدیگر پیمان ازدواج بستند . چند جلسه طول کشید تا در مورد مهریه توافق حاصل شد مهریه به نظر آقا داماد خیلی زیاد بود ،اما عاقبت تسلیم خانواده عروس شد و پای سندی را امضا کرد که نوشته شده بود 814 عدد سکه بر ذمه ی آقا داماد . البته خانواده ریحانه چند شرط ریز و درشت را هم مطرح کردند که علیرضا با آن که خود یک حقوق دان و کارآموز وکالت بود آنها را پذیرفت و ابداَ به مخیله اش هم خطور نکرد که دیری نخواهد پایید که همان شرایط مثل طناب دور گردنش را خواهد گرفت و نفسش را حبس و زندگیش را رو به تباهی خواهد برد.
شرایط ریحانه این بود که حق ادامه تحصیل و اشتغال و انتخاب مسکن با اوست خرید جهیزیه به مقدار هشت میلیون تومان ،طلا به مقدار پنج میلیون تومان و مخارج عروسی برعهده داماد است.
پس از گذشت مدت کوتاهی اولین اختلافات خودش را نشان داد. علیرضا به ریحانه گفت باید به شهر محل سکونت خودش برود و کارش را شروع کند چون اجازه کار در شهر دیگری را ندارد و علاوه بر این در شهر خودش آشنایان و دوستانی دارد که برایش مشتریان خوبی خواهند بود .ریحانه اولش موافق بود اما به زودی و البته تحت تاثیر حرف پدر و مادرش در مقابل علیرضا ایستاد و به او یادآوری کرد طبق شرایط ازدواج حق سکونت با اوست و از شهر محل سکونت خودش خارج نخواهد شد.
علیرضا مجبورشد کارش را در شهری که به او اجازه تاسیس دفتر داده بودند شروع کند . منزل خوب و مناسبی پیدا کرد و این موضوع را به ریحانه و خانواده اش هم اعلام کرد ،اما ریحانه با آنکه از وضعیت شغلی شوهرش مطلع بود و می دانست که تعین محل کار یک تصمیم صنفی و اداری است و در اختیار شوهرش نیست از رفتن به منزل شوهر امتناع کرد .
ریحانه قصد ادامه تحصیل هم داشت او در کارشناسی ارشد قبول شد . ادمه تحصیل او بر مشکلات علیرضا افزود. ریحانه به فکر درس و دانشگاهش بود و علیرضا هم به فکر رونق کار ی که تازه شروع کرده بود و نیاز به تلاش زیادی داشت.
زندگی مشترک به معنای واقعی آن پا نگرفت . سردی و دوری بر روابط زن و مرد حاکم شد . اولش پیامکی و تلفنی از هم دیگر گله می کردند بعدش تهدیدات هر کدام نسبت به دیگری شروع شد .
یک سال گذشت و شرایط بدتر شد . ریحانه هم برای خودش پروانه وکالت گرفته بود و در همان شهر محل سکونت خودش دفتر و دستکی رو براه کرد. پا در میانی دوستان و آشنایان افاقه ای نکرد و هر کدام سر حرف خود ایستاده بودند. سرانجام کارشان به دادگاه کشیده شد. جایی که برای این دونفر خیلی نا آشنا و سخت نبود.
خانم درخواست مهریه کرد و مقداری از اموال شوهرش را توقیف کرد . علیرضا دادخواست الزام زوجه به تمکین را تقدیم دادگاه نمود که چون حق سکونت با زن بود مورد قبول دادگاه واقع نشد.
ریحانه دعوای دیگری مطرح نمود و از دادگاه خواست تا شوهرش ملزم شود در شهر محل سکونت خود برایش منزل مناسب و اثاث البیت در شأن او فراهم کند که دادگاه دفاعیات مفصل علیرضا را نپذیرفت و بر علیه او حکم صادر شد.
در پرونده دیگری علیرضا از دادگاه تقاضای منع اشتغال نمود و برای دادگاه توضیح داد که ادامه ی اشتغال همسرش به شغل وکالت، به زندگی مشترک آسیب های جبران ناپذیری وارد خواهد کرد و مصالح خانواده ایجاب می کند که همسرش سر کار نرود. دادگاه این ادعا را پذیرفت و حکم منع اشتغال علیه ریحانه صادر شد .اما ریحانه تسلیم نشد و اعترض خود را با ذکر دلایل قوی و کافی به دادگاه تجدیدنظر ارسال کرد.
در این مرحله از دادرسی حکم قبلی نقض شد و ریحانه اجازه پیدا کرد همچنان به حرفه ی خود ادامه دهد.
علیرضا با انبوهی از مشکلات روبروشد مقداری از مهریه را پرداخت برای مابقی از دادگاه تقاضای تقسیط نمود که مقرر شد در هر چهار ماه یک سکه به همسرش بپردازد.
هر دونفر مراقب بودند تا قیمت سکه بالا و پایین می رفت فوری دادخواستی به دادگاه می دادند و تقاضای تعدیل در تقسیط سکه ها را می کردند.
با توجه به اینکه در سند رسمی ازدواج شرط سکونت به نفع ریحانه بود علیرضا منزلی در همان شهرستان اجاره کرد و اثاث ولوازم منزل مورد نیاز را هم تهیه کرد بعدش دادخواستی به دادگاه داد و تقاضا نمود تا همسرش به منزل مشترک بیاید و با او زندگی کند.اما ریحانه منزل و اسباب و اثاثیه تهیه شده را در شأن خود و خانواده اش ندانست و به آن اعتراض کرد . کارشناس رسمی دادگستری از منزل بازدید کرد و و در نظریه خود اعلام داشت منزل و لوزم موجود در آن مناسب و در شأن زوجه می باشد.
دادگاه ریحانه را به تمکین از شوهرش محکوم کرد و او قانوناَ و شرعاَ بایستی به منزل شوهرش می رفت. پس از قطعی شدن حکم ، که چند ماهی به طول کشید اجرائیه صادر شد و از ریحانه خواسته شده بود ظرف چند روز آینده به منزل شوهرش مراجعت کند .
ریحانه با وجودی که از عواقب عدم اجرای حکم اطلاع داشت حاضر نشد در تمکین شوهرش قرار گیرد و مأمور اجرای احکام مراتب امتناع زوجه را در پرونده اجرایی ثبت نمود.
علیرضا که از مدتها قبل انتظار این لحظه را می کشید در اندک زمان ممکن دادخواستی به دادگاه داد تا برا ساس دلایل موجود (عدم تمکین زوجه) به او اجازه داده شود تا ازدواج مجدد نماید. دادگاه دلایل زوج را موجه دانست و حکم به نفع علیرضا صادر شد. البته علیرضا واقعاَ قصد ازدواج مجدد نداشت و هدفش بیشتر برگشت ریحانه به زندگی بود.
زن و شوهر جوان که هنوز زندگی را زیر یک سقف شروع نکرده بودند اختلافات را به اوج خود رسانیدند و تا آنجا که توانستند از دانش و سواد حقوقی و حرفه ای خود علیه یکدیگر استفاده کردند . اما این ماجرا برای هیچ یک از آنان پایان خوشی نداشت چهار سال اختلاف و کشمکش نتیجه ای به بار نیاورد جز خستگی و فشار های روحی و روانی و هدر رفتن بهترین ایام عمر و سر انجام پشیمانی.
علیرضا و ریحانه به پایان راه رسیدند آنان به طلاق توافقی رضایت دادند و هر کدام دنبال سرنوشت نامعلوم و مبهم خود رفتند.