نوشته محمد مهدی حسنی
سردبیر محترم، رو به فدوی کرده و با زبان شیرین خود فرمودند: «یک سوزن به خود بزن، یک جوال دوز به دیگران»؛ چون در شماره پیشین در پوستین قاضیان افتاده ای، اگر نوبتی هم باشد، نوبت وکلاست و حقیر را تکلیف به این کار کردند. با زبان الکن خود عرض کردم تصدقت روم! خوشبختانه یا بدبختانه، نه در ادبیات رسمی گذشته و نه فرهنگ عامیانه مطلبی بدردخور نداریم؛ تقصیر این حلواجوزی چیست؟ اما ایشان پایشان را توی یک کفش کرده که شهرام بهرام نداریم.
بعد دیدیم خداوکیلی دست به دنبک هر کی بزنی صدا می دهد ، پس ادب را در اطاعت دانسته. بسم الله کرده و در مرقومه حاضر، جُون دادیم تا برخی افعال و سکنات ناپسند و ناجور معدود از همکاران را جوری دست آویز کرده و به مدد امثال سایر نقد کنیم.
هرچند خوانندگان التفات دارند که: «در مثل مناقشه نیست» و ما هیچگاه قصد همتایی اجزای مثال در باره فرد مثل دهنده نداریم و تنها گوشه چشم ما به مفهوم، حکمت و ظرافت کوتاه شده در بطن مثل است و اینکه تلاش کنیم تا عبارات و زبانزدهای عامیانه مان که مایه غنای زبان پارسی است، بماند
«آش خوردن تو هم به جنگ کردن نادر می ماند»
برخی از ما وکلا به هنگام ارائه دلائل و تنظیم دادخواست و یا در دفاع از دعوا، بدون اینکه قبلش کلاه خود را قاضی کنیم ، برای سود موکل راه افراط یا تفریط را می رویم. به محض گرفتن مایه تیله، چنان در تنظیم دادخواست یا لایحه دفاع بی حِساب و کتاب و بیْ سَروتَه، تعجیل نموده که یادمان می رود اول باید برادری موکل را ثابت و بعد ادعای ارث و میراثش را کنیم. انتظار داریم برسبیل ضعیف کشی و در لگد زدن اسب و استر، خره کشته شود… با خواندن ثالث به دعوی، «جنگ زرگری راه انداخته»، «با پزید به جنگ امام حسین (ع) می رویم و با زینب (ع) همدردی و سوگواری می کنیم.» و یا دعوایی را می پزیم که آخرالآخرینش به همان سیاق اول الاولینش بوده و دادرس مادرمرده می ماند که: «قاف غلط، قیف غلط، قوف غلط، پس چه بخواند».
راستی که مقبول نیست وکیل جماعت هر لاطائلی را در دادخواست نوشته و معتقد باشد که: «راست و دورغش با خداست» و یا: «راست و دورغش به گردن راوی» . چه در آخر کار بالاخره معلوم می شود که: «جنگ سر لحاف ملانصرالدین بوده» یا اساساً: «دزد آمده و هیچی نبرده».
بی گمان اگر وکیلی در این وضع قرار گیرد، فکر نکرده که «با شمشیر چوبی، جنگ نمی توان کرد» و «بعد از هفت تا کره، ادعای بکارت ». و نیز «ادعای پیشکی، مایه شیشکی است». و آنجا که تنها دلیل برخوردمان، کم کاری و تعجیل است، و کار بیخ پیدا کند، مثل عنوان یاداشت، مصداق می یابد:
گویند نادر در جنگی که با سران بختیاری داشت، چنان بی مطالعه اقدام به پیشروی در سرزمین آنان کرد که در چشم بهمزدنی وی و لشکرش به محاصره افتادند و شکستی سخت خورد. چون از مهلکه گریخت و گرسنه و کوفته به خانه ی پیرزنی دهقان رسید. ساعتی آسود و آنگاه برخاست و غذا خواست. پیرزن از آش دوغی که پخته بود کاسه یی پیش او نهاد. نادر از فرط گرسنگی قاشق در میان ظرف آش داغ کرد و بیدرنگ به دهان برد، و چون دهانش بسوخت و آب از دیدگانش فرو ریخت. پیرزن از دیدن آن وضع به خنده افتاد و گفت: «آش خوردن تو هم به جنگ کردن نادر می ماند.» و نادر با تعجب پرسید: «چطور؟» گفت: «اگر قاشق را در کنار کاسه آش فرو می بردی، سردتر بود و نمی سوختی چنانکه اگر نادر یکسر به میان خاک بختیاری نمی راند، دستخوش شکست نمی شد» (1).
«نه آنقدر بار کُن که بِکِشد، نه آن قدر که بکُشد»
برغم این که می گویند «بار سبک زود به منزل می رسد» و بی بُتِگی و بی بُخاری بد است، اما گاهی برخی همکاران ما در یک مقطع زمانی آنقدر پرونده سنگین قبول دار می شوند که از پس انجام همه آنها بر نمی آیند و حتی لاجرم در جلسه دادگاه شرکت نمی کنند و یا کار را به سادگی و با سَمْبَل کردن برگزار می کنند. بی گمان آنجا، این ضرب المثل مصداق دارد در این صورت اگر موکل بار و بندیل چنین وکیل را زیر بغلش داده و عطایش را به لقایش بخشید؛ و «هم از شوربای قم ماند و هم از حلوای کاشان»، نباید گله مند باشد.
مانند این مثل: اگر به کوهی از طلا رسیدی آنقدر بردار که بتوانی به خانه برسی نه آنقدر که از سنگینی بار جان خود را از دست دهی (2).
«آدم به لباس است و خانه به پلاس»
درست است که زنده یاد پروین اعتصامی گوید که : «زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک» و شیخ اجل علیه الرحمه: زاهدی را در لباس پوشی نمی بیندد و جایی دیگر گوید: «در عمل کوش و هر چه خواهی پوش» و قدیمی ها می گفتند: «لب هر چه نوشید، تن هر چه پوشید.» ؛ اما بی گمان در مشاغلی با موقعیت ویژه مانند وکالت، نباید جِنْدِرِه پِنْدِرِه و جُلُمْبُربود، و لباس چرب و چیلی، بیدزده، بیْ ریخْت، قناس و بدقَواره به تن داشت. بی گمان آراستگی و پاکی پوشش و به اصطلاح به برکردن لباس پلوخوری یا مانند آن، البته بی هیچ بَزَکْ دُوزَک لازم است. گاه برخی از همکاران چنان پوششی دارند که لباس بر تن شان زار می زند، و روجامه شان به زیرجامه شان می ماند و یا از پوشش متداول و رسمی (کت و شلوار و پیراهن اتو کرده و کفش تمیز و واکس زده) سر باز می زنند. اینان غافلند که در این موضع، «آدم را از رختش می شناسند» و «آدم به لباس است و خانه به پلاس». راستی که بی بی خدا بیامرزمان حق داشت که می گفت:« خوراک را آنطور بخور که خود خواهی و لباس را آنطور بپوش که مردم می خواهند»
«ادب خرجی ندارد ولی همه چیز را می خرد»
می گویند: «کسی را که بابا و نَنِه نتوانستند تربیتش کنند روزگار تربیتش می کند.» بی گمان ادب و متانت در اجتماع و به ویِژه محاکم از شاخص های رفتاری یک وکیل دادگستری است.
قدیمی ها می گفتند: «ادب خرجی ندارد ولی همه چیز را می خرد». صائب آن را آب حیات آشنایی می خواند (ادب آب حیات آشنایی است) و حافظ بی ادب را لایق صحبت نمی داند (هر که را نیست ادب، لایق صحبت نبود) و خواجه عبدالله انصاری آن را سررشته ملک پادشاهی تلقی می کند و جای دیگر تذکر می دهد که: «از بی ادبی کسی به جایی نرسید» . و شهید بلخی گوید: «بی ادب با هزار کس تنهاست». و مولوی: «بی ادب محروم ماند از لطف حق» و سعدی : «نسل بریده به که موالید بی ادب» و اوحدی : «بی ادب! سیلی زمانه خوری»
به ندرت دیده می شود که برخی از دوستان همکار در دادگاه، نسبت به دادرس و نیز همکارانشان به گونه های مختلف بی ادبی می کنند: لنترانی و رجز خواندن، متلک گفتن، قُرولُند یا بِگُو مَگوکردن و هوچی گری، بهانه جویی و نِق زدن، بِفَرما نزدن و پیش دستی کردن در امضای صورت مجلس دادگاه برابر همکار پیش کسوت و سینه سپرکردن در مقابل وی و جلو افتادن از او و پا تو کفشش کردن ، لمیدن در صندلی و ول کردن خود، هجوم و دفاع نِشَسْتَنَکیْ، پابرهنه توی حرف دیگران دویدن، بی اجازه سخن گفتن یا جواب سربالا دادن به دادگاه و به همان سیاق بیرون زدن بی اذن از دادگاه، بویژه : هَوار زدن، توپیدن و تند خویی به قاضی و همکاران و اعتقاد به اینکه :«اول جنگ است، بسم الله، رحمان الرحیم»، و باید خر آورد و باقلا بار کرد، همچنین ایش گفتن و ادا و اطوار و شکلک در آوردن و نیشِ شُلِ خود را وِل کردن به هنگام سخن گفتن همکار و تعمد در به حرف کشیدن طرف، خود را همه فن حریف دانستن و یا به کوچه علی چپ زدن ، بلبل زبانی و مجیزگویی نامتعارف دادرس، پرسش نظر قضایی و چَک و چانه زدن با قاضی و پاپیچ شدن او … نمونه هایی از این دست است. در حالی که رفتار وکیل دادگستری باید با بندوبار، و طوری باشد که توی خِنِس و فِنِسی گیر نکند و بعد رفتنش نگویند: «ادب را داده جاش رو گرفته».
«شاه می بخشد ، شیخ علی خان نمی بخشد»
ندرتاً برخی همکاران معتقدند: «از حلوا شیرین تر، جنگ در خانه دیگران» است و لذا دوستان قاضی، حق دارند که گلایه کنند : حضور این تیپ وکلا، مایه «جنگ حیدری نعمتی» است و نیز گاهی خود می بینیم که اگر طرفین پرونده، وکیل داشته باشند؛ به دلیل اینکه وکیل تو جلد موکل رفته و جَنْغولَکْ بازی در می آورد، ایجاد صلح و سازش میان آنان مشکل است. چنانکه یک بار در محاکمه ای با توصیه دادرس و اینجانب، شخص خواهان قبول کرد که تحت شرایطی که طرفین قبول داشته سازش کنند اما وکیل طرف، به جای همکاری، نظر وی را برگرداند و اصرار داشت که ما صلح نمی کنیم . درحالی که من یادم می آید درابتدای شروع کار آموزی، به استناد ماده 31 قانون اصلاح پاره ای از قوانین دادگستری، ا گر وکیل خواهان اظهارنامه ای دال بر دعوت طرف برای آشتی گسیل نمی داشت، ایراد می گرفتیم که وی به این تکلیف قانونی عمل نکرده و عجیب است که برغم نسخ نشدن ماده، حالا اجرا نمی شود. بگذریم…. بی گمان در این قبیل موارد مثل مزبور کاربرد دارد. داستان این مثل چنین است: گویند یکی از عادات شاه سلیمان (شاه خوشگذران و ضعیف النفس صفوی) این بود که در مجالس عیش و طرب شبانه هنگامی که سرش از باده گرم می شد، دیگ کرم و بخشش به جوش می آمد و به نام رقاصه ها و مغنیان مجلس مبالغ هنگفتی حواله صادر می کرد که صبح بروند از شیخ علی خان زنگنه (وزیر مقتدر و کاردان او) بگیرند
چون شب به سر می رسید و بامدادان حواله ها صادره را نزد شیخ علی خان می بردند همه را یکسره و بدون پروا نکول می کرد و به بهانه آنکه چنین اعتباری در خزانه موجود نیست متقاضیان را دست از پا درازتر بر می گردانید. و درواقع عبارت بالا از آن زمان ضرب المثل شد.(3)
پی نوشت ها:
1- با کمی تغییر و نیز تلخیص از داستان های امثال، زنده یاد امیرقلی امینی، اصفهان، بی نا، چاپ اول بهمن 1351- ص18و19
2- فرهنگنامه امثال و حکم ایرانی ، امین خضرائی ( واله ) ، انتشارات نوید شیراز ، 1382 ، چاپ اول ، شیراز – ص 13
3- ریشه های تاریخی امثال و حکم ، ج 2، تالیف مرحوم مهدی پرتوی آملی ، کتابخانه سنایی ، چاپ اول، تابستان 1365 – ص 790.
( برگرفته از فصلنامه وکیل مدافع – ارگان داخلی کانون وکلای دادگستری خراسان، سال نخست، شماره سوم / زمستان 1390 – سال دوم، شماره چهارم / بهار 1391 )