سال سوم دبیرستان بودم. هیچگاه یادم نمیرود که در کلاس و جلوی روی آقای معلم و ۳۰ نفر همکلاسی قول دادم که اگر ایران، استرالیا را ببرد و به جام جهانی برود به همه نوشابه میدهم و وقتی ایران به جام جهانی رفت تازه متوجه شدم که پول چنین لارجبازیای را ندارم.
جالب است که هیچکس هم به رویم نیاورد که پس نوشابههایت کو؟ یعنی همه بچهها خیلی بزرگوار بودند یا اصلا جدیام نگرفته بودند! اما دیگر از آن روزها خیلی گذشته و من مرد بالغ و عاقلی شدهام چندین بار سروکارم به بنگاه معاملات املاک افتاده و پای معاملات صدها میلیونی را امضا کردهام. دیگر نباید انتظار داشته باشم طرف مقابل بزرگواری کند و از خسارت قول و قراری که پایش را امضا کردهام بگذرد یا من را جدی نگیرد. این موضوع را هر روز به خودم تذکر میدهم چون یک بار پای یک مبایعهنامهای را امضا کردم که نزدیک بود سرمایه عمرم را به باد فنا بدهد و نمیخواهم این موضوع تکرار شود. خیلی پیچیده و طولانی نیست. در ماده آخر قراردادی که در بنگاه تنظیم شد، آمده بود که «طرفین کافه خیارات را از خود ساقط کردهاند».
آگاهی از یک کلاه گشاد
یکی از دوستان قدیمی من مهندس عمران است. روزی که برای مهمانی و تبریک خرید منزل جدید پیش ما آمده بود خیلی زود متوجه شد که معیارهای ساخت بنا با آن چیزی که قول و قرار ما بوده خیلی متفاوت است و اصلا خیالهایی که من برای زندگی در این خانه را برای خود بافته بودم به واقعیت تبدیل نخواهد کرد. آن دوست قدیمی اولش خیلی ظریف اشکالات خانه را به من گوشزد کرد ولی در آخر کار به جایی رسید که خیلی صریح به من گفت: «سرت کلاه رفته برادر من زود برو بنگاه معاملهات را فسخ کن». من هم به یک ساعت نرسید که روبروی صاحب بنگاه املاک نشسته و شرح ماوقع کردم. او هم خیلی مودب قراردادی که امضا کرده بودم را به من نشان داد و ماده آخرش را به رخم کشید که مگر ندیدی و امضا نکردی که «طرفین کافه خیارات را از خود ساقط کردهاند».
گوشه رینگ
مقصد بعدی من دفتر وکالت یکی دیگر از دوستانم بود. خدا خیرش بدهد. او دیگر اصلا ظرافت و لطافت را در سخنان و الفاظش رعایت نکرد و از همان اول بنده را گوشه رینگ قرار داد که مگر بچه 9سالهای که اینقدر راحت سرت را کلاه میگذارند، مگر اولین معاملهای بوده که انجام دادی، من دیگر به عقل تو شک کردم و الی آخر. یک ربع بیشتر طول نکشید که آرام شد و گفت: فردا میروم دادگاه و برایت دعوا طرح میکنم ولی بدان که تو با پذیرش شرط «اسقاط کافه خیارات» از اختیار خود برای برهم زدن معامله در شرایطی که قانون مشخص کرده و از آن جمله زمانی که عیبی در ملک وجود دارد گذشتهای و دیگر نمیتوانی به این خیار قانونی استناد کنی. بعد کتاب قانون مدنی را باز کرد و ماده 448 آن را جلوی چشم من در فاصله کمتر از یک وجبی قرار داد: «سقوط تمام یا بعضی از خیارات را میتوان در ضمن عقد شرط نمود». بعد هم ادامه داد که پس کار آقای بنگاهدار در قرار دادن این شرط در قرارداد شما کاملا قانونی بوده است. در آخر هم تاکید کرد برو دعا کن که یک راهکار حقوقی بتوانم برای گرهگشایی از این کارت پیدا کنم.
رفاقت یعنی این
فردا صبح ساعت 6 با زنگ موبایل از خواب بیدار شدم. با کمال تعجب اسم دوست وکیلم را دیدم. تا خواستم سلام کنم گفت: معلوم است که حسابی دعا کردی چون من دیشب تا صبح خوابم نبرد و فقط به مشکل تو فکر میکردم و کتب حقوقی را ورق میزدم تا آخر در کتاب دکتر حسین صفایی دیدم که نوشته: «برخی حقوقدانان بر این باورند، که درست است که مشتری «ریسک» را پذیرفته که اگر کالا معیوب بود، از خیار خود بهره نبرد، اما پذیرش ریسک در حدود متعارف بوده است نه عیب خارج از متعارف و عیب فاحش، با این تقریر اگر در ضمن عقد کلیه خیارات اسقاط شده بود، یا حتی خیار عیب به صراحت اسقاط شده بود و بعد از معامله معلوم شد که کالا بیش از حد متعارف معیوب است و عیب فاحش دارد، مشتری حق خیار خواهد داشت.» هر چند من درست متوجه نشدم که آقای دکتر چه نوشته است ولی اینقدر فهمیدم که با وجود اینکه من در قراردادی که امضا کردم اختیار استفاده از خیارات قانونی از جمله خیار عیب را از خود گرفتهام اما اگر عیبی که در ملک وجود دارد خیلی زیاد و فاحش باشد باز هم میتوانم از این اختیار خود استفاده کنم. خیلی خوشحال شدم و از رفیق شفیقم که به خاطر من تا صبح بیدار مانده بود تشکر کردم و پرسیدم یعنی چقدر احتمال دارد در دادگاه برنده شویم که با خوشحالی گفت خیلی زیاد چون یک رای هم در این مورد در سال 1308 در دیوان عالی کشور با شماره «1218-348» داریم که گفته «اسقاط خیار عیب شامل عیوبی که خارج از حد متعارف باشد، نیست».
تذکر هر روزه
یک سالی است که از پیروزی من در دادگاه و فسخ معامله کذایی میگذرد اما از آن روز تا به حال من هر روز به خودم تذکر میدهم که مواظب باشم پای چه چیزی را امضا میکنم. من دیگر بزرگ شدهام. من دیگر عاقل و بالغ هستم. دیگر نباید انتظار داشته باشم که دیگران از حقوق خودشان به خاطر من بگذرند. من باید آگاهی داشتن از قوانین کشورم را جزو اصلیترین الزامات زندگی شخصیام بدانم.