سایت حقوقی راه مقصود

گفت‌وگوبا یک زندانی رهایی یافته از چوبه‌دار

باورم نمی‌شد فرصت زندگی دوباره پیدا کنم!

رضا 55 ساله است و هفته پیش تا چند قدمی مرگ رفت. در قرنطینه منتظر سپیده صبح و انداخته شدن طناب دار بر گردنش بود. تمام شب را به گریه و تضرع برای عفو و بخشش الهی گذراند و ساعاتی به سپیده مانده، با دستور تلفنی مدیر زندان، وی را به اندرزگاه بازگرداندند و خانواده اش که تا آن زمان در سرمای شبانه کرج در انتظاری کشنده بودند، با دلی امیدوار بازگشتند.

چه شد که دست به قتل زدی؟
نمی خواهم خودم را تبرئه کنم. معلوم نیست چه کسی مقتول را کشته، تبری در دست داشتم تا از خودم دفاع کنم. آن تبر هیچ اثری از خون نداشت!رضا برای بیان ماجرا به شب تحویل سال چندین سال پیش برمی گردد. درست یک ساعت از سال 84 مانده بود و مردم در انتظار عید نوروز 85 بودند. اقوام مقتول، وی را به جمکران برده و یک ساعت به تحویل سال مانده خودم به خانه اجاره‌ایم در شهرک ولی عصر رسیدم. وقتی به کوچه رسیدم، مردم زیادی جمع شده بودند. شنیدم برادرزاده ام با یک نفر از اهالی محل درگیر شده و آن شخص که از نظر سنی، جای پدر برادرزاده ام را داشت، یک کشیده به صورت برادرزاده ام زده است. دعوا از همین جا شدیدتر شده بود. هر چه خواستم طرفین را آرام کنم، بی فایده بود. حتی به شخصی که بعدها فهمیدم پدر مقتول است، گفتم شب عید است، اصلاً بیا و مرا بزن ولی دعوا را تمام کن و برو! بسیاری از آنان که دم در بودند، چاقو در دست داشتند. تبرم را که همیشه برای مواقع خطر در بیابان یا زورگیری مسافران دربستی در ماشینم می گذاشتم، برداشته و برای ترساندن و متفرق‌کردن آنان بیرون آمدم.

بالاخره چه اتفاقی افتاد؟
کم کم دعوا پایان گرفت. آن هم در حالی که یک جوان 24ساله به اسم رستم بر زمین افتاده و همه می خواستند با فرار خود را نجات دهند. چند نفر ماندند که او را به بیمارستان بردند. یک ساعت از بردن آن جوان به بیمارستان می گذشت که بالاخره پلیس آمد، معلوم نبود چه کسی او را زده است. من چون جزو معدود طرف دوم دعوا بودم و مرا با تبر دیده بودند، به عنوان قاتل دستگیر شدم.(!)

ضربه با تبر بود؟
نه، همان طور که اعلام کردند ضربه با چاقو بوده ولی من تبر در دست داشتم. در آن لحظات سخت که ناباورانه دستبند در دست، روزهای تلخی را سپری می کردم، هر چه می گفتم ثبت می شد.

او با یک ضربه فوت کرده بود؟
بله، حتی چاقو هم در سینه رستم مانده بود. اطرافیانش هنگام بردن او به بیمارستان، چاقو را بیرون کشیده بودند. در بیمارستان گفته بودند اگر این کار را نمی کردید، احتمال زنده ماندنش زیاد بود ولی با کشیدن چاقو از سینه، هوا وارد ریه هایش شده بود!

چه حکمی برایت صادر شد؟
بر اساس اعترافاتم قصاص صادر شد.

چطور بخشیده شدی؟
هفته پیش مرا به قرنطینه بردند تا شب را نماز بخوانم و دعا کنم. به خانواده ام هم اطلاع داده بودند تا شب برای دیدنم به زندان بیایند. در حالی که همه با گریه و ناراحتی مقابل زندان در انتظار به سر می بردند، به من گفتند دیگر لازم نیست خانواده ات به داخل زندان بیایند، رییس‌زندان تلفنی دستور داده تو را به اندرزگاه برگردانیم. حکم اجرا نمی‌شود.آن شب به اندازه چندین سال بر من گذشت. بعد شنیدم خانواده ام از افسر جانشین شنیده اند من نجات پیدا کرده ام و خوشحال و امیدوار بازگشته اند. هفت برادرم از خانواده مقتول رضایت گرفتند. آنان با شنیدن خبر اجرای حکمم و فرصت کمی که داشتند، به دیدن خانواده مقتول رفته و بعد نفری پانصد میلیون تومان سفته داده بودند. بعد هم تعهد کرده اند از آن محل رفته و هرگز به آن جا بازنگردند.

چرا این همه سفته؟
خوب، توانایی پرداخت دیه را نداریم. تمام دارایی من یک مینی‌بوس بود که در این مدت، همسرم مجبور به فروشش شده تا هم خرج وکیل برایم تهیه کند، هم بچه هایم بدون خرجی نمانند. من سه پسر 21، 19 و 15 ساله و یک دختر 24 ساله دارم. هفت سال پیش که به زندان آمدم، آنان کوچک بودند و سر کار نمی رفتند. برادرانم هم وضع مالیشان مثل من است.

زمانی که مرگ را در چند قدمی می دیدی، چه احساسی داشتی؟
در ساعاتی که در قرنطینه بودم، فقط با گریه از خدا طلب بخشش برای تمام گناهان زندگیم می کردم. باورم نمی شد از پای چوبه دار برگردم و فرصت زندگی دوباره پیدا کنم مطمئن بودم می میرم.

منبع : روزنامه حمایت – کد خبر: 1112

0 0 رای ها
امتیاز دهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

You may also like these

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x